خاطراتت پس از 12 سال وادامه تا بی نهایت

چه زود ....

1392/4/24 10:11
نویسنده : مهرباران
90 بازدید
اشتراک گذاری

از ذوق داشتم پرواز می کردم

با مامان توران وخاله ملک رفتیم خرید وسایل بچه ، بدون هیچ تحقیقی که چه مارکی خوبه یا بد هر چی می

دیدیم می گرفتیم ههههههههههههههههههههه

خیلی خنده دار بود

برگشتنم رفتیم پیتزا خوردیم وکلی کیف کردیم

شب هم همه چیز وچیدیم و بابا اومد کلی ذوق می کرد دای هاتم هی قربونت می رفتن وشوخی می

کردن ، یکی از دای هاتم مثل همیشه شوخی می کرد ومی گفت به حرفمون گوش نده سیاه وکبودش

می کنیم اگر گفتی کدوم دایی ات بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اخی بچه ام همش سیاه وکبود می شه از دست این دایی جونش

 

خیلی زیاد دوستت دارم دختر کوچولوی من

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)