خاطراتت پس از 12 سال وادامه تا بی نهایت

مامان چرا من وبلاگ ندارم؟

چشمهات گرد شد وخندیدی،خنده هات و می شناسم کمی   عصبی بود ومعنی هزار سوال از من رو داشت مامان چرا من وبلاگ ندارم؟ سعی کردم فرار کنم نازنینم، حق داری می تونستم توی این چند سال این کار کوچیک و برای دختر بزرگ وپر از عشق ومهربونی ام انجام بدم، اما کوتاهی .....شاید   معیار خوبی هایم این چنین نباشه دخترم در نظر بلند طبعت دلم از دست خودم گرفت ولی قلبت مثل موج می کوبه وتمام ناراحتی ها رو پاک می کنه تو سرتا پا عشق و صداقت ورازی عزیزکم... وچقدر من بنده خوشبخت پروردگارم هستم که تو در کنارمی   که تو را دارم...   کی گفته فرشته ها باید بال داشته باشن وآسمونی باشنو وقتی ما نظر کرده پروردگار باشیم ...
24 تير 1392

بوسه خدا بود حضورت ووجودت

من وبابا در تب وتاب بودیم تا سال تحویل بشه   شرطمون برای بچه دارشدن داشتن خونه وماشین ورفاه وامکانات بود   دوربین فیلمبرداری هم خریده بودیم اخه خیلی مهم بود برام که بچه من لحظه به لحظه فیلم داشته باشه وهمینم شد و دیگه بهانه ای نداشتیم... تو نازنینم در لحظات آغازین سال 1380چون موج کوچکی در درونم جای گرفتی   بابا روی ابرها بود وخوشحال خودمم همینطور ودعا می کردیم که دختری داشته باشیم با نام مارال چرا مارال؟ قبل از بارداری کتاب استاد محمود دولت آبادی کلیدر رو خونده بودم و بیمارگونه عاشق شخصیت داستان کتابش مارال شدم و اینک دختر من هم مارال نامی می شه قوی ومحکم مثل کوه های کلیدر وبه راستی که تومحکم تر وقدرت...
24 تير 1392

چه زود ....

از ذوق داشتم پرواز می کردم با مامان توران وخاله ملک رفتیم خرید وسایل بچه ، بدون هیچ تحقیقی که چه مارکی خوبه یا بد هر چی می دیدیم می گرفتیم ههههههههههههههههههههه خیلی خنده دار بود برگشتنم رفتیم پیتزا خوردیم وکلی کیف کردیم شب هم همه چیز وچیدیم و بابا اومد کلی ذوق می کرد دای هاتم هی قربونت می رفتن وشوخی می کردن ، یکی از دای هاتم مثل همیشه شوخی می کرد ومی گفت به حرفمون گوش نده سیاه وکبودش می کنیم اگر گفتی کدوم دایی ات بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخی بچه ام همش سیاه وکبود می شه از دست این دایی جونش   خیلی زیاد دوستت دارم دختر کوچولوی من   ...
24 تير 1392

بلوغت مبارک دخترم

تو بزرگ شدی وقد کشیدی مثل یه سرو راست قامت و سبز اندیش قرار بود این وبلاگ مرور خاطرات کودکیت باشه   ولی حیفه که از لحظات زیبای زندگیت نگم   قرار شد با بابا داریوش بریم برات هدیه ای بگیریم عزیزم سبزی زندگیت مبارک................... همدم وهمنفس قشنگم که مثل سرو فد کشیدی مامان خیلی دوستت داره وعاشقته    
24 تير 1392
1