خاطراتت پس از 12 سال وادامه تا بی نهایت

مامان چرا من وبلاگ ندارم؟

1392/4/24 10:14
نویسنده : مهرباران
123 بازدید
اشتراک گذاری

چشمهات گرد شد وخندیدی،خنده هات و می شناسم کمی

 

عصبی بود ومعنی هزار سوال از من رو داشت

مامان چرا من وبلاگ ندارم؟

سعی کردم فرار کنم نازنینم، حق داری می تونستم توی این چند سال این کار کوچیک و برای دختر بزرگ

وپر از عشق ومهربونی ام انجام بدم، اما کوتاهی .....شاید

 

معیار خوبی هایم این چنین نباشه دخترم در نظر بلند طبعت

دلم از دست خودم گرفت ولی قلبت مثل موج می کوبه وتمام ناراحتی ها رو پاک می کنه

تو سرتا پا عشق و صداقت ورازی عزیزکم...

وچقدر من بنده خوشبخت پروردگارم هستم که تو در کنارمی

 

که تو را دارم...

 

کی گفته فرشته ها باید بال داشته باشن وآسمونی باشنو وقتی ما نظر کرده پروردگار باشیم از راه می رسن

توگل قشنگم، همون فرشته بی بالی هستی که یه روز سرد پائیز اول الله اکبر ظهر ماه رمضون اومدی

صدای اذان همه جای اتاق عمل رو پر کرده بود ومن حاج واج که مگه توی اتاق عملم اذان پخش می کنن

دستای مهربون دکتر رسول رفیع تو رو گرفت اهل علم بود ومنم راضی وخوشحال که انتظار به سر رسید و

چشمهات و دیدم

 

گفتم: مارالم سلامممممممممممممممممممممممممم

اره عزیزم تو گل قشنگم همون فرشته بی بالی هستی که خدا برای من وبابا فرستاد تا یادمون باشه

ویادمون نره، فرشته های عشق الهی گاهی زمینی اند...........

 

شادی لبخندت دلشادم می کنه وغم چشمهات غمگینم

 

مامان دیر رسید ولی رسید...

با هم شروع می کنیم از روزهای اول    و     اول   و   اول

 

تولدت مبارک نازنینم........... دوستت دارم عسل مامان


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)